رادین و خونه ی عمه نازیلا
سلام پسر خونگرم من
دیروز صبح وقتی من سر کار بودم خواهر شوهرم نازیلا اومده بود خونه ی ما و رادین و مامانمو با خودش برده بود خونه شون من وقتی کارم تموم شد یه کیلو باقلوا گرفتمو و رفتم خونه شون دستش درد نکنه خواهر شوهرم کلی برای ناهار زحمت کشیده بود اما بگم از رادین که چه شیطونت هایی که نمی کردباپسر عمه هاش امیررضا و محمد رضا چقد بازی کرد امیر رضا دستاشو گرفته بود و باهم توپ بازی می کردند رادین به توپ شوت می زد و پسر عمه کوچکش محمد رضا می گفت گل چه از ته دل می خندید قربون خنده هاش برم من راستی پسر بد غذای من تا اومدن من کلی میوه و سوپ و گوشت و .. خورده بود پسر عمه هاش داشتن بهش چهار دست و پا رفتنو یاد می دادند واون تمام تلاششو می کرد و دنده عقب حرکت می کرد اونجا حتی کلمه عمه رو هم یاد گرفته بودبا شوهر نازیلا هم خوب گرم شده بود وهی بهش لبخند می زد خلاصه تا شب اونجا بودیم و رادین کل روز رو با خوشحالی گذروند ساعت 11 شب اومدیم خونه اونقد خسته بود که خود به خود خوابید و تا صبحم بیدار نشد و من یه شب راحت خوابیدم در ضمن اون روز به ما هم خیلی خوش گذشت ...