رادینرادین، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه سن داره

مرد کوچک خونه

امان از دل تنگم

سلام پسر خوش تیپ مامان ، صبح موقع اومدن خواب بودی بدون اینکه چشمای ماهتو ببینم اومدم سرکار ، یه بوسه به چهره ماهت زدم واومدم گاهی وقتا با اون خنده های شیرینت راهی ام میکنی واون موقع است که دل کندن ازت برام خیلی دشوار میشه ،ازره اداره تا آخر وقت اداری همه ی حواس و احساسم پیش تو ،وقتی بهت زنگ می زنم وصدای نفسهات از پشت گوشی می شنوم دلم می خواد که محکم بغلت کنم وماچت کنم همه اش چشمم به ساعت که ببینم کی وقت اداری تموم میشه وتوبا اون چهره نازت درو برام باز می کنی وبا اون ادا واصولت دلمو بازی بدی .رادینم دلم برات تنگ شد وامان از این دل تنگم ..... ...
1 ارديبهشت 1390

عشق من به رادینم

دلم می خواهد شعر هایم در آینه ها،جنگل ها و در باغستانهای بزرگ تکثیر شود اگر بخواهی می توانی صدای قلبم را در شعرهایم،در کاشی های آبی و در شاخه های بی برگ بشنوی من سالها همنشین حرف و صوت و کلمه بوده ام تا بگویم هیچ کجای جهان زیبا تر از چشمان تو نیست اگر چه هیچ گاه شاخه گلی به دستت نداده ام و در خیابان سبز زندگی دوشادوش تو قدم نزده ام، تمام گلها را به خاطر شباهتی که به عطر تو دارند،ستوده ام من هرگز رودخانه ای را که عاشقانه به طرف تو می آید،گل آلود نکرده ام و پرندگانی را که در گیسوان تو لانه دارند،نادیده نگرفته ام   نمی دانم بهشت کی و ازکجا شروع شده است،اما حتم دارم که تو آخرین ایستگاه بهشتی و چشم هر کس به تو بیفتد...
1 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

سلام. عزیز دلم الان داره اذون میگه ازخدا میخوام که آینده خوبی پیش رو ت بذاره و مهیشه سالم وخنده رو باشی ،راستی هفت ماهه شدنت مبارک الان سرکام دلم برای دیدنت لک زده هی به ساعت نگاه می کنم که وقت زود بگذره بیام پیشت ،تو مرد کوچک خونه ی منی بابات که اکثرا خونه نیست وبرای زندگی بهتر تو تلاش میکنه همه ی سرگرمی من تویی نمی دونم شاید الان داری با مامان جونت بازی می کنی نامرد دیشب نذاشتی درست حسابی بخوابم ولی خیلی دوست دارم می بوسمت جون دلم ...
29 فروردين 1390