رادینرادین، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه سن داره

مرد کوچک خونه

رادین و عصبانیت مامان

1390/5/17 11:26
نویسنده : لیدا
661 بازدید
اشتراک گذاری

باشرمندگی تمام سلام پسر عزیزم

عزیز دل مامان ،نور چشم مامان ، جگر گوشه ام ، مرد خونه ام ، یکی یه دونه ام ،دیروز که از سر کار اومدم یه ذره بی حوصله دیدمت به حساب سرما خوردگی ات گذاشتم آوردیم غذا بخوری هیچی نخوردی گفتیم عصر می خوری با اینکه خوابت می اومد ولی نمی خوابیدی ...برات ماکارونی با کوفته قل قلی درست کرده بودم هر چقد بهت می دادم تو همه رو بیرون می ریختی این بد غذایی تو کلافه ام کرده بود باباتم که نزدیک به سه هفته بود به خونه سر نزده بود دکتر تم همه اش با من دعوا می کرد که چرا بهت نمی رسم همه ی اینا با وضعیت خودم و بدغذایی تو یهو دیونه ام کرد اون لحظه کنترلمو از دست دادم با چه زوری داشتم غذا بهت می خوروندم کم مونده بود خفه بشی از یه طرفم سرت داد می زدم تو هم داشتی گریه می کردی مامان فدات بشه منو ببخش باور کن بعدش اونقد گریه کردم که نگو  .. با اینکه پشیمونی فایده ای نداره ولی دلم کباب شده بود آخه تو بهونه ی زیبای من برای زندگی هستی الان که دارم برا ت می نویسم احساس شرمندگی و ناراحتی می کنم منو ببخش که من غیر تو کسی رو ندارم... ولی بی قراری تو هنوزم تموم نشده بود 10 دقیقه آروم می شدی 10 دقیقه بعد داد و گریه راه می انداختی تا اینکه مجبور شدیم با مامان جون ببریمت در مانگاه وقت افطار بود ماشینی نبود از یکی از خونواده هایی که اونجا ماشینشونو  پارک کرده بودند خواهش کردیم که مارو برسونن اونجاهم متخصص اطفال نبود پزشک عمومی بردیمت اونم هیچی حالیش نبود .. آوردیمت خونه استانمونفین بهت دادیم و خوابیدی ..الهی مامان فدات بشه باور کن این آخرین باری بود که سرت داد زدم دیگه هم تکرار نمی شه ..

عكس تصویر تصاویر پیچك ، بهاربيست Www.bahar22.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)